خانه |
وحشتِ
میدان
سنگسار |
رضا
فرمند |
در روز هفتم آپریل در میدان شهر بشیقه گردبادی از سنگ و لگد به زندگی «دوعا» پیچید مردان، چه خشمگینانه زندگیاش را با سنگ میدریدند و چه آسودهدل، معنای سخت غیرتاشان را در استخوان جمجمهاش با سنگهای تیز میکندند
در میدان شهر بشیقه چشمی نبود که دوعا را پناه دهد حرفی نبود که دوعا را پناه دهد و هچی پرسشی نبود که بلند به یاریاش برخیزد
در میدان شهر بشیقه، در یورش جانوران دشنام و سنگ، دوعا، - چشماش را سِپَر چشماش کرده بود - رویاش را سپر رویاش کرده بود - خوناش را سپر خوناش کرده بود - زخماش را سپر زخماش کرده بود - دردش را سپر دردش کرده بود * من چشمام را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم! من رویام در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم! من خونام را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم! من مِهرم را در وحشتِ آن میدان جا گذاشتم!
۱۴ ژوئیه ۲۰۰۷
|